قسمت چهارم داستان های عاشقانه

امتحانات که تمام شد فکر می کردم ذهنم بعد از اونهمه درگیری واسه امتحان و مشکلات و مزاحمت ها که واسمون بود آروم میشه اما این فقط یه خیالی بیش نبود.

درست بعد از اولین روز تمام شدن امتحان  سرو کله ی اولین خواستگار سمج و سمج تر از اون که خانوادم بودن پیدا شد.موضوع را با عزیزم در میان گذاشتم تا بهم روحیه بده و کمکم کنه که محکم وایسم،ابتدا با حرفای خوبی تونست یاریم کنه اما وقتی اصرار خانوادم در مورد خواستگار مورد نظر بیشتر و بیشتر میشد و از اونجایی که اصلا دختره محکمی نبودم ترس و نگرانیم بیشتر و بیشتر میشد و انتظارم از عزیزم بیشتر میشد اما اون حرفای قشنگش فقط ابتدای کار بود؛بعد خودش کم  کم شونه خالی کرد.

حرفایی شنیدم که نباید می شنیدم؛انگار همه مشکلات میخواستن یه جا روی من خراب شن،اوضاعم روز به روز بدتر میشد.اصرار خانواده از یه طرف؛زنگ زدن های مدام خواستگارا از یه طرف؛از همه بدتر عزیزم بود که انتظار دیگهی داشتم اما چیزه دیگهی دیدم،البته شاید من مقصر بودم که حرف از خوستگارو وسط کشیدم و مشکلی و برای خودمون درست کردم چون اون مرد بود و با یه غیرتی که نتونست این موضوع رو هضم کنه.به هرحال باز هم پشتم بود،یاورم بود،کمکم کرد و من برای نه گفتن محکمتر و محکمتر شدم...

بعد از تمام شدن این ماجرا چند روزی و خوش بودیم اما مثل همیشه خوشیمون فقط چند روز دوام ذاشت،باز هم سرو کله خوستگار دیگه با موقعیت بهتر از خواستگار قبل پیدا شد؛این بار هم مثل قبل اشتباه کردم و گفتم.اما اون خوشبختانه به خاطره کمک های قبلاًش اینبار راحت تر و محکمتر از قبل از پس این سماجت ها بربیام .

خلاصه یک ماه استراحت بعده امتحان که فکر میکردم با خیال آسوده استراحت میکنک،اما برخلاف مرادم گذشت...

داستان عاشقانه 3

سلام ببخشید که دیر داستانو گذاشتم تو سایت خوب کجا بودیم اها بله عزیزانم همه چیز طوری ژیش رفت که اصلا وفق مرادم نبود ... ادامه مطلب
ادامه نوشته

ادامه ی داستان عاشقانه ی فندق

اول از همه یه عذر خواهی بهتون بدهکارم،باید منو ببخشین از اینکه فاصله ی بین قسمت اول و قسمت دوم آنقدر زیاد شد..از همتون معذرت میخوام و خیلی هم از نظرات زیباتون متشکرم عزیزانم...

همانطور که گفتم روزهای اول آشناییمون خیلی شیرین بود روزایی پر از قهر و منت کشی و ناز کشیدن و سر انجام آشتی بود...عزیزم پسری کاملا تعصبی و غیرتی بود و اولین چیزی که باعث من به سمتش کشیده بشم همین تعصب و غیرتش بود که اونو مثل یه مرد واقعی جلوه میداد...من دختری نسبتا سنگینی بودم،اما گاهی اوقات با بعضی از پسرای کلاسمون فقط یه کم شوخی و خنده داشتم که عزیزم با اون غیرتمردونگیش مدام منو زیر سوال میبرد و از این کارم شاکی میشد.اما من درست بشو نبودم،مرغ من یه پا داشت و همش میگفتم من دختر جلفی نیستم و این رابطه ی من با پسرها در حد یه هم کلاسیه اما اونم بدتر از من مغرور و یه دنده بود و حرفمو اصلا قبول نمی کرد..

ادامه نوشته

قسمت اول فندق و.....

اول يه تشكر كنم از دوستان عزيزم واسه تگاه مهربونشون بعد قسمت اول ماجراي عاشقانمو واستون بگم...... همه چيز با يه نگاه آغاز شد،نگاهي كه پر از عشق و عاطفه بود و من غافل از اين كه اين نگاه روزي همه ي زندگيم را تشكيل ميده ...خلاصه با يه ترفند عاشقانه دلمو خريدالبته اين ترفندش پراز عشق،محبت وعلاقه واقعي بود.روزهايه اول آشنايي خيلي شيرين بود ما زبون زد بچه هاي itبوديم ...عزيزم يه مرد واقعي،يه مجنون واقعي واسه دلم بود منم كه كم كم بهش علاقمند ميشدم واسم بيشتر عزيز ميشد....خلاصه روزايه خيلي خوبي بود..البته دعوا هم بود ولي چون همش اون نازه منو ميكشيد خيلي دوست داشتم باهاش دعوا بگيرم تا همش نازه منو بكشه.....